باکستر دوری در مورد ساخت کاور چکمه و شورت جدید ایان دوری!!: “من وارد عکس شدم و گفتم، “می‌توانیم الان برویم؟” | خانواده

Category: اخبار روز موسیقی

باکستر دوری با پدرش، ایان، در سال 1977 و بدون پدرش در همان شات در سال 2023
باکستر دوری در سال‌های 1977 و 2023. عکس بعدی: Pål Hansen/The Guardian. طراحی و ساخت دکور: اندی ردمن با کمک ماتیلدا گرین وود. نظافت: ایرنا راجرز. عکس آرشیو: سال 2001 توسط سر پیتر بلیک بازسازی جلد اصلی آلبوم، عکسبرداری شده توسط کریس گابرین، توسط Hypergallery Ltd.

باکستر دوری، متولد 1971، نوازنده و نویسنده کتاب خاطرات Chaise Longue است. پسر یان دوری، خواننده گروه Blockheads و هنرمند بتی راتمل، باکستر اولین EP خود را در سال 2002 منتشر کرد، 25 سال پس از ظاهر شدن روی جلد آلبوم انفرادی موفق پدرش، New Boots and Panties!! او از آن زمان تاکنون هفت آلبوم از موسیقی مستقل تجربی منتشر کرده است، از جمله فکر می‌کردم بهتر از تو بودم که در 2 ژوئن منتشر شد. او در 18 اکتبر در Roundhouse لندن بازی می کند.

من شبح دارم، برداشت تونلی از لحظه ای که این عکس برای جلد آلبوم گرفته شد. من یک بچه کنجکاو با علایق ترکیبی بودم، بنابراین من در شراره و چیزی شبیه کفش های فوتبال هستم. کمی اسطوره‌شناسی در اطراف عکس ایجاد شده است، زیرا پدر یک یاوه‌گو بود، و در نتیجه من هم هستم، اما خاطره‌ای که از آن روز دارم این است که او گفت: «دارم عکسم را می‌گیرم. با من همراه شو.” من که حوصله ام سر رفته بود رفتم. وارد شات شدم و گفتم: حالا می تونیم بریم؟ چهار فریم گرفته شد و او تصمیم گرفت کاور آلبوم شود. همین بود. این تنها خاطره من از پنج سالگی است که عجیب است. (تصاویری که در اینجا نشان داده شده اند، عکس اصلی روی جلد آلبوم را نشان می دهند که شامل پرتره ای از سر پیتر بلیک برای یک آلبوم ادای احترام است که در سال 2001 پس از مرگ ایان دوری منتشر شد.)

می شدیم در آن زمان بسیار فقیر بود پدر در این مرحله هیچ پولی از موسیقی در نمی آورد. وقتی من کوچک بودم والدینم از هم جدا شدند و من بیشتر با مادرم و خواهرم، جمیما، در آیلسبری در باکینگهامشر در خانه ای مخروبه زندگی می کردم. دو بچه پاکستانی به نام امجد و اجمل که در همسایگی زندگی می کردند، بهترین همسران من بودند و آنها می آمدند و ما رکورد پدر را می گرفتیم. ما آهنگ Plaistow Patricia را به دلیل فحش دادن خنده دار یافتیم. اما دیوارها نازک بود، بنابراین پدرشان صدای توهین‌آمیز را می‌شنید و به شدت مورد سرزنش قرار می‌گرفتند. من متوجه نشده بودم که ما باید چه آدم های خرابکاری به نظر می رسیدیم. شیطان مردم با هنر شیطان ما.

خاطرات شگفت انگیزی دارم دوران کودکی من، اما ما در آستانه نان بودیم. پدر در لندن، در نزدیکی بیضی، در آپارتمانی که توالت نداشت زندگی می کرد، بنابراین مجبور بودید از یک بار محلی استفاده کنید. اون موقع موهایم را کوتاه می کرد. اما بعد از چکمه و شورت نو!! بیرون آمد، یک دوره رونق بود که تمام حق امتیازها وارد شد و ما طوری رفتار کردیم که انگار جریان بی پایان پول وجود دارد. پدر پول نقد را بلعید و در یک لحظه در هتل مونت کالم زندگی کرد. من و جمیما را در ورودی پیاده می‌کردند و نگهبان از بچه‌های وحشی و شسته نشده که در محوطه‌شان می‌دویدند وحشت می‌کرد. در نهایت در اتاق بابا تعداد زیادی ساندویچ کلاب سفارش می‌دهیم. انحطاط محض بود

وقتی بابا از تور برگشته بود، هدایای شگفت انگیزی مانند Scalextric یا رایانه نینتندو از آمریکا به من می داد. داشتن چنین اسباب‌بازی‌هایی در خیابانی که در آیلسبری بزرگ شدیم، نمادی تکان دهنده از تفاوت‌های ما بود. این زمانی بود که احساس کرد “ما و آنها” شروع شد. وقتی در حال رفت و آمد بودیم، مردم شروع به پرتاب سنگ به سمت ماشین ما کردند. وصیت نامه بدی ظاهر شد. احساس کردم که در دو دنیا هستیم.

من بیشتر توسط مادرم بزرگ شده بودم که هنرمند اما ملایم و متعارف بود. او مانند پدر در انجمنی که سیگار می کشید نبود. ساعت 12 بعد از ظهر از خواب برخاست. او در یک ساعت معمولی بلند شد. اما وقتی حدوداً 13 ساله بودم، نزد پدر نقل مکان کردم. او در وضعیت ذهنی آشفته ای قرار داشت، یک شغل متوقف شده بود، و او در سالم ترین حالت نبود. من از آن برای انجام آنچه می خواستم سوء استفاده کردم. او یک دوست دختر داشت که مطمئن بود من سبزیجات می خوردم. در آن زمان این یک مشکل بود، اما اکنون از آن قدردانی می کنم.

و همچنین دوست دخترها، در خانه ما فرقه ای از مردان آسیب دیده وجود داشت. پدر وقتی بچه بود فلج اطفال گرفت و در دهه 1950 به بیمارستان فرستاده شد. به او آموزش داده شد که در شرایط وحشیانه و ویکتوریایی زنده بماند و از دوران جوانی شاهد خونریزی عاطفی واقعی بود. اما او یاد گرفت که در برابر همه مشکلات ظاهر شود و به یک خواننده پاپ 5 فوت 4 اینچی تبدیل شد. به دلیل سرپیچی او، دیگران اغلب برای راهنمایی به او نگاه می کردند. برای مثال، خفه کننده سولفات. اساساً او یک جوان چاق و مبتلا به آسم بود، اما وقتی به کسی چنین لقبی می‌دهید، او را متفاوت درک می‌کنید. او بی خانمان بود، بنابراین پدر به او اجازه داد با ما زندگی کند، اما این کاملاً نوع دوستانه نبود. پدر به تور می رفت و به کسی نیاز داشت که مرا زیر نظر بگیرد. خفه کننده به جایی برای زندگی نیاز داشت، بنابراین او تبدیل به یک پرستار بچه ارزان شد. این بدان معنا نیست که من نوعی ضربه روحی را از خفه کننده یا پدر به ارث برده ام. از جهاتی فکر می کنم یکی از آزمایش های بابا بود. او می‌خواست مطمئن شود که من این کار را نمی‌کنم، اما می‌خواست بدانم شبیه آنها بودن چگونه است.

از تبلیغات قبلی خبرنامه رد شوید