افیا بچهای مثل من، 12 ساله که بیتلز در سال 1962 شکست خورد و فقط 19 ساله که آن را یک روز در سال 1969 نامیدند، تماشای اشیاء عشقی سالهای نوجوانیام که هنوز توسط بزرگسالان بیش از 50 سال هنوز مورد توجه قرار میگیرند کنجکاو است. سالها بعد نویسندگانی مانند دنیل ریچل ممکن است امروز بزرگسال باشند، اما با این وجود برای تجربه بیتلز در زمان واقعی بسیار جوان هستند. آنها بیشتر از من درباره داستان خود می دانند زیرا کتاب های زیادی را خوانده اند. نه همه آنها البته. هیچ کس نمی توانست این کار را انجام دهد.
نیمه اول کتاب ریچل صرف تشریح نارضایتی هایی می شود که پس از مرگ مدیرشان برایان اپستین در سال 1967 ایجاد شد، احساساتی که ظاهراً هر چهار نفر مجبور بودند در هر مصاحبه ای که تا پایان عمر انجام می دادند توضیح دهند. برای بچه های دهه 60 مثل من، این نه یک شوک بود و نه یک راز. در آن روزها هیچ گروهی با 40 سال کار وجود نداشت و بنابراین ما هیچ انتظاری نداشتیم که این روند ادامه پیدا کند. همانطور که مک کارتنی اشاره می کند، زمانی که یک گروه در حال افزایش است، تمام انرژی اعضا توسط صعود مصرف می شود. هنگامی که آنها فلات می کنند، در برج کاپیتان دعوا می شود.
با این وجود، همانطور که ریچل با زحمت در روایت خود از نحوه کار آنها در سال های پس از تور نشان می دهد، آنها توانایی کار در شرایط تنش شخصی را داشتند که اکثر گروه ها را تحت فشار قرار می داد. لب هایشان را گاز گرفتند. هنگامی که جان لنون گفت: “یوکو فقط می خواست به عنوان یکی از ما پذیرفته شود”، هیچ کس پاسخ آشکاری را ارائه نکرد. گاهی با اجبار بیشتر بیان می کردند. در یکی از قسمتها، نویسنده تعجب میکند که آیا جان واقعاً میتوانست آجری را به ارتفاع 75 متری (246 فوت) پرتاب کند تا شیشه جلوی خانه پل در سنت جانز وود را بشکند. بیشتر اوقات بیتلز مشکلات خود را در کار می پیچید. وقتی جان تصمیم گرفت که می خواهد آهنگ جان و یوکو را به عنوان تک آهنگ جدید بیتلز ضبط کند، پل مخالفت نکرد. او تمام قسمت هایی را که جان نمی توانست بازی کرد، که بیشتر آنها بود.
نیمه دوم خلاف واقع کتاب به آلبومی میپردازد که احتمالاً میتوانست دنبال شود، اگر آنها به برنامه خود برای تقسیم کار ترانه سرایی به طور مساوی عمل می کردند. این آلبوم دوگانه ای را پیشنهاد می کند که از آهنگ هایی تشکیل شده است که در سوابق انفرادی اولیه آنها ظاهر شده است. این بدان معناست که شامل همه چیز است، از «مرد حسود جان» و «ارباب شیرین من» از جورج گرفته تا «شاید من شگفت زدهام» اثر پل و حتی «آسان نیست» اثر رینگو. داستان هر یک از آن آهنگها و با توجه به بیتلز بودن آنها را روایت میکند، و هیچ چیز جالبی در مورد گروه وجود ندارد، به نظر میرسد همه داستانها تحت تأثیر آرامش قرار گرفتهاند. به گفته لئون راسل، نوازنده آمریکایی، حتی جورج هریسون، عضوی که بیش از همه در مورد خاص بودن بیتلز تردید داشت، قبلاً نواری از چنین آلبومی را در آغاز دهه 70 ساخته بود. مطمئناً رکوردهای بسیار خوبی در این لیست آهنگ وجود دارد. با این حال، هیچ موردی وجود ندارد که اگر توسط بیتلز ضبط شده بود بهتر نبود.
داستان این گروه همچنان بهترین داستان پاپ است زیرا مسیری دارد که ما در ذهن خود حفظ می کنیم. کاتالوگ آنها عالی است، زیرا آنها به آن اطراف آویزان نبودند تا آن را بیهوده کنند. ابا، که از محبت مشابهی برخوردارند، از معدود اعمالی هستند که می توان در مورد آنها همین را گفت. دلیل اینکه شهرت بیتلز سر و شانه از دیگران بالاتر است دقیقاً به این دلیل است که آنها آلبوم گمشده را منتشر نکردند.
جلد از ما می خواهد تصور کنیم که اگر آنها در پایان دهه 60 از هم جدا نمی شدند چه اتفاقی می افتاد. کتاب ریچل مواد محرک بسیار خوبی برای یک شب در میخانه با طرفداران میانسال بیتلز تهیه می کند که نمی توانند در این مورد تعجب کنند. ما که آنجا بودیم می دانیم که در واقعیت همه چیز جم نبود. برای شروع، آنها مجبور بودند تمام حق امتیاز آلبوم از دست رفته را به دلیل گنجاندن My Sweet Lord، که توسط He’s So Fine سرقت شده بود، تحویل دهند.
به طور گستردهتر، آیا میتوانیم صادقانه حرکتهای ناامیدی اجتنابناپذیر را تصور کنیم، مثلاً مرحله دیسکو آنها، یا آن سالی که وارد یوروویژن شدند و شکست خوردند؟ آیا ما می توانیم تصور کنیم که در حال حاضر چه احساسی نسبت به ظاهر آنها در مراسم تاج گذاری امسال داریم؟ آیا میتوانیم حتی برای لحظهای تصور کنیم که از بیتلز خسته شدهایم، همانطور که از بسیاری چیزها خسته میشویم؟ من فکر نمی کنم. این لطفی بود که آنها با توقف در هنگام انجام این کار به همه ما کردند.