بوی قرون وسطی یا بازی با عروسک نمی دهد

Category: اخبار روز موسیقی

صحنه ای از نمایشنامه
صحنه ای از نمایشنامه “Iolanthe / Dwarf”، “New Opera”. عکس – اوگنی امیروف

اپرای نوایا در یک شب نمایش های ایولانتا اثر چایکوفسکی و کوتوله اثر الکساندر فون زملینسکی را روی صحنه برد. برای کارگردان دنیس آزاروف، این طبیعی است: در طرح های اپرا، او امکان دیلوژی را می دید.

اولین نمایشنامه “یولانتا/کوتوله” در اپرای نوایا برگزار می شود

“Iolanta” در مورد چیست، همه دوستداران موسیقی می دانند. «کوتوله» توسط زملینسکی از سال 1919 تا 2922 بر اساس داستان کوتاه اسکار وایلد نوشته شد. این در مورد یک آدم عجیب و غریب می گوید که نمی داند که او یک عجایب است و بنابراین نمی داند ظلم چیست. آنها به او خندیدند و او فکر کرد که آنها به او لبخند می زنند.

هنگامی که افراد “مهربان” (عمل در اسپانیا باستانی مشروط اتفاق می افتد) چشمان عجیب را باز می کنند و او – برای اولین بار در زندگی خود – انعکاس خود را در آینه می بیند، قلب کوتوله از بی عدالتی سه گانه منفجر می شود. الهی، زیبایی شناختی و عشقی.

اعتقاد بر این است که این اپرا در نتیجه اشتیاق زملنسکی زشت به زیبایی خون آشام بی رحم، آلما شیندلر نوشته شده است. از نظر موسیقایی نیز این نتیجه است: پیوندهای آشکار با آثار واگنر و اشتراوس. همان عبارت «شکسته» پس از رمانتیک، بر اساس ارکستراسیون نفیس، گاه «شکسته» و پیچیده.

از آنجایی که چایکوفسکی و زملینسکی هر دو در مورد فریب و بینش صحبت می کنند، کارگردان به تمام معنا هر دو اپرا را در یک اجرای واحد ترکیب کرد. کوتوله در ابتدای ایولانتا دست قهرمان را می گیرد و او را به دنیایی ناشناخته هدایت می کند. ایولانتا در کوتوله به عنوان یک ناظر و تسلی دهنده خاموش ظاهر می شود، در آغوش او است که قهرمان رنجور می میرد (یا در عذاب آرام می گیرد؟). رزهای سفید در دستان ایولانت و کوتوله یکی هستند.

البته این کار ساده لوحانه انجام می شود، اما دلیلی برای ایده اتحاد وجود دارد: هر دو اپرا از مهربانی و ظلم می گویند، چگونه آنها به طور پیچیده به هم متصل و در هم تنیده شده اند. درباره حقارت و آسیب پذیری انسان. درباره از دست دادن توهمات و بیشتر. به گفته آزاروف، ما مانند خود دختر سلطنتی نمی دانیم که زندگی او با نور چگونه خواهد بود. شاید مثل سرنوشت یک کوتوله بیدار به یک خرابه تبدیل شود. همانطور که می گویند بعد از عروسی همه چیز تازه شروع شده است.

قرون وسطی لیبرتو اصلی در نمایشنامه وجود ندارد. همه چیز امروز اتفاق می افتد. روی صحنه یک جعبه خاکستری-کثیف صحنه وجود دارد که در هر طرف سه صندلی وجود دارد. روی زمین سطل‌های پلاستیکی و گل‌های از پیش چیده شده قرار دارد (“اینجا گلدان است، اینجا گل ذرت”). بنابراین، به پیشنهاد طراح صحنه الکسی ترگوبوف، یک کلینیک شیک به نظر می رسد که در آن الیگارش، یا شاید راهزن رنه، که با چهار محافظ جنایتکار حرکت می کند، دختر نابینا و محبوب خود را نگه می دارد.

صحنه ای از نمایشنامه
صحنه ای از نمایشنامه “Iolanthe / Dwarf”، “New Opera”. عکس – اوگنی امیروف

در مرکز دیوار یک ویدئو پروجکشن وجود دارد، یک اتاق یک نفره برای دختر و یک تخت وجود دارد، از آنجا عملیات دکتر موریتانیایی پخش می شود. به هر حال، او تنها کسی است که کم و بیش «به شیوه قرون وسطایی» لباس پوشیده است. معلوم نیست چرا. شاید او از برخی از امارات آمده است.

حرکت با جعبه، رک و پوست کنده، یک شکست به نظر می رسید. آیا این واقعاً بهشتی است که رابرت و وودمونت که تصادفاً وارد اتاق انتظار شده اند درباره آن می خوانند – گردشگرانی که با کوله پشتی، دوشیراک و کیسه خواب از آنجا می گذرند، که همراهان آنها بلافاصله آن را پهن می کنند و دقیقاً در اینجا در کلینیک می خوابند؟ آیا این درست است که خارجی ها به این راحتی می توانند وارد یک بیمارستان الیگارشی که به روی همه بسته است وارد شوند؟

باید حقیقتی در شرایط پیشنهادی وجود داشته باشد. اگر کنش را به واقعیت های مدرن منتقل کنید. و این حقیقت را باید به نحوی به وضوح خواند. تا عموم مردم بفهمند که چرا و بر چه اساسی چنین انتقالی صورت گرفته است.

این “ایولانتا” خاص – چی؟ تقلید، مسخره یا تفکر جدی؟ وقتی وودمونت روکش چکمه‌های رها شده را از روی زمین برمی‌دارد و آواز می‌خواند: «نشان یک پای دوست‌داشتنی را می‌بینم»، یا وقتی گروهی که رابرت آورده فوراً تپانچه‌ها را بیرون می‌آورد و با همخوانی محافظان رنه را هدف قرار می‌دهد که دائماً آدامس می‌جوند (در اینجا گردشگران هستند. !) – تماشاچی گریه می کند.

هنگامی که رنه دستور اعدام وودمون را می‌دهد، نگهبانان یک اره و چکش بیرون می‌آورند و ماسک‌های عقاب و خرس را روی سر می‌گذارند. برای چی؟ دوست دارید تئاتر بازی کنید؟ و چرا چنین بازی؟

نکته اصلی حتی این نیست. مناظر ملایم ممتد آواز را تضعیف می کرد و در ردیف نوزدهم غرفه ها، به نظرم می رسید که تقریباً همه تک نوازان در لایه ای از آب آواز می خوانند. فقط واسیلی لادیوک (رابرت) آریا امضای خود را مانند همیشه جذاب و با صدای بلند خواند. شکستن لایه

در مورد دیگران (ایولانتا – مارینا نرابیوا، وودمونت – خاچاطور بدالیان، رنه – الکسی آنتونوف) سکوت خواهم کرد، زیرا – آب. شاید. اما نمی توان از ارکستری به رهبری کارن دورگاریان که با صدای بلند و بی صدا می نواخت و نه بیشتر اشاره کرد. چی بود؟ نه احساسات تأثیرگذار چایکوفسکی، نه تردیدهای غنایی او، و نه نوسانات در حال و هوای نمایشی. ارائه مطالب در صدای “مسطح”. در این زمینه، غیبت همیشگی کارگردانی درباره رفتار شخصیت‌ها (آنها وقتی می‌خوانند مثل ستون می‌ایستند و وقتی نمی‌خوانند) تقریباً یک چیز کوچک است.

اما “کوتوله” آمد و این عینک از نظر ظاهری و شنوایی بهتر شد. ارکستر به درون حسی رنگارنگ موسیقی، محکوم به فروپاشی و در نتیجه «رمانتیسم» باشکوه آن، به این ناهماهنگی‌های رقت‌آور، در حال گسترش و آزاردهنده پرداخت. ولوم در صدا وجود دارد.

تصویر، مانند “Iolanthe”، نیمه بر اساس واقعیت موازی، جالب تر شده است. همان دیوارها، اما به جای یک ویدیو، یک طاقچه در مرکز وجود دارد، که در آن چهره های لاس منیناهای ولاسکوئز در حال حرکت هستند – در عروسک های بزرگ، جایی که نقاش، به ویژه، اینفانتا مارگاریتا جوان را نقاشی کرده است. عروسک ها شایستگی آرتم چتوریکوف هستند.

این حرکت خوبی است، اگرچه بارها دیده شده است، اما بگذارید باشد: نکته اصلی این است که کار می کند. در واقع، در اپرا، شخصیت اصلی یک اینفانتای جوان است (آناستازیا بالوکووا، آواز در مورد یک مرده با صدای نازک و دمدمی مزاجی: چه آزاردهنده است، فقط امروز عروسک ارائه شد و قبلاً شکسته است).

کوتوله دقیقاً در تصویر زندگی می کند، در میان عروسک هایی که قهرمانان اپرا را نشان می دهند، و خوانندگانی که آنها را می خوانند، و خدمتکار کمی مهربان گیتا (آنا سینیتسینا که بهترین آواز را می خواند)، و همچنین استبان (کنستانتین) کابرلن. فدوتوف) در جلو، روی پیشرو هستند. این یک فتنه دوگانه به نظر می رسد: مردم هم عروسک ها را دنبال می کنند، زیرا عجیب و غریب است و هم شخصیت اصلی.

نمی توان او را دنبال نکرد، زیرا میخائیل گوبسکی کوتوله را خواند و بازی کرد و این بدون اغراق کار خوبی است. هنگامی که کوتوله، خواننده عشق و “احمق خود”، همانطور که در اپرا می خوانند، ساده لوحانه ستایش های جوانمردانه-اروتیک از Infante را می خواند (ترانه هایی در مورد نارنجی بنفش و لمس حریر روی صندلی راحتی اینفانتا). و هنگامی که خود را در آینه می بیند و ناامیدانه – در حال انحراف و ناراحتی – از عشقش فریاد می زند: “به من بگو که این درست نیست!”.

حتی بیان عمدی صدا در اینجا برای تصویر کارساز بود: اگر تمام زندگی‌تان در آب باشد، فریاد خواهید زد.

در نتیجه کارگردانی به حقیقت پیوسته است: با بازی با عروسک‌هایی که در فینال مانند روح یک قهرمان می‌شکنند، و با انگیزه‌های عاشقانه عاشق بی‌اختیار، آرمان‌گرای مجروح فجیعی در روحش، که آرمان‌هایش و عزت نفس پرواز کرده است (آنها پس از چنین تحقیر زندگی نمی کنند).

پس از پایان، در سالن اپرای نوایا، یک چهره آشنا در تئاتر موزیکال با تعجب گفت: “چه کسی فکر می کرد، پس از اتفاقی که قبل از وقفه افتاد …” در واقع، اجراها از نظر کیفیت متفاوت هستند. تئاتر برای همین است. او غیرقابل پیش بینی است.

مایا کریلوا